معنی خرگوش رومی

حل جدول

خرگوش رومی

دمان


خرگوش

درما، ارنب

درما

گویش مازندرانی

خرگوش

خرگوش بومی مازندران

تعبیر خواب

خرگوش

خرگوش به خواب زنی پارسا و خاموش بود. اگر کسی بیند درخانه او خرگوش است، دلیل که زنی بدین صفت بخواهد و پوست و استخوان او به خواب مال و منافع اندک است. اگر بیند که خرگوش بکشت، دلیل که به سبب عیال او را مصیبتی رسد. اگربیند گردن خرگوش را به سوی قفا در پیچید، دلیل که با زن خویش از راه دیگر مجامعت کند. - جابر مغربی

رگوش به خواب دیدن بد است. اگر بیند خرگوش بگرفت یا کسی بدو عطا داد، دلیل که زنی بد خواهد یا کنیزکی بد بخرد. اگر بیند پوست خرگوش پوشیده بود یا از گوشت او می خورد، دلیل که چیزی اندک از زن به وی رسد. اگر بیند که بچه خرگوش داشت، دلیل که او را حالی پیش آید که در او هیچ نباشد، جز رنج و بعضی از معبران گویند: رنج و اندوه او از فرزندان است. - محمد بن سیرین

لغت نامه دهخدا

خرگوش

خرگوش. [خ َ] (اِ مرکب) جانوریست معروف. گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). حیوانی وحشی که گوشهای دراز دارد. (ناظم الاطباء). ابوخداش. ابوخرانق. ابوعروه. ابوبنهان. ارنب. اصمع. حَوْشَب. درماء. درمه. درامه. عجوز. قُفّه. قَعیل. قُواع. لاغوش. لاغون. مقطعالاسحار.
خرگوش از نظر جانورشناسی: خرگوش نوعی از پستاندارانست که بتعداد زیاد و اقسام بسیار در قاره های اروپا و آسیا و افریقا و امریکای شمالی یافت میشود. خرگوش امریکای شمالی انواع متفاوت دارد که از آنجمله اند خرگوشهای پنجه سفید و خرگوشهای منطقه ٔ منجمد شمالی و خرگوشهای دم سفید و خرگوشهای دم سیاه. نوعی از خرگوشها که به انگلیسی هر می گویند از نوع دیگر آن که بزبان انگلیسی ربیت نامیده میشود بواسطه ٔ بزرگی جثه و بزرگتر بودن دو پا و درازی گوش و وسعت کف پا متمایز است و از این دو نوع خرگوشهای نوع دوم بچه های خود را برهنه و فاقد مو در سوراخهای زیرزمینی به دنیا می آورند در حالی که خرگوشهای نوع اول بچه های خود را با مو و در سطح زمین از دو تا چهار تا می زایند. خرگوش به اصناف متعدد و تعداد کثیر در سراسر کانادا و سرحد شمالی ایالات متحده ٔ امریکا و در کوهستانهای جنوبی آن یافت میشود. رنگ قهوه ای خرگوشهادر زمستانها بسفید تبدیل میشود زیرا این حیوان در زمستان پشمهای تابستانی خود را می ریزد. پاهای بلند خرگوش موجب میشود تا آن در روی برف به تندی بدود و این حیوان دراین نوع دویدن بین سایر پستانداران بی نظیر است. خرگوشهای مناطق منجمد شمالی در نواحی درخت زار شمالی کانادا و آلاسکا زیست می کنند و خرگوشهای دم سیاه در ایالات متحده ٔ امریکا بسیار یافت میشوند. این قسم خرگوش بواسطه ٔ چستی و چالاکی و سرعت گامها همه نوع سگهای شکاری را عقب می گذارد و فقط تازیها هستند که می توانند آنها را شکار کنند زیرا وجود آنها برای مزارع غلات بسیار زیانمند است. وجه تمایز خرگوشهای دم سیاه با خرگوشهای دم سفید علاوه بر سیاهی و سفیدی رنگ دم آنها در نوارهای سیاهرنگی است که در روی پشت آنها قرار دارد: در خرگوشهای دم سیاه اندازه ٔ هر یک از این نوارها وسیعتر و بزرگتر از اندازه ٔ نوار خرگوشهای دم سفیداست:
شیر غژم آورد و جست از جای خویش
آمد آن خرگوش را آلغده پیش.
رودکی.
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز و خاشاکت از او بیرون فکن.
رودکی.
نهی پایت از پایه بیرون همی
که خرگوش گیری بگردون همی.
(گرشاسب نامه).
چو آهو و خرگوش یابد عقاب
نیارد بدراج و تیهو شتاب.
(گرشاسب نامه).
سپس ِ این درون شو ای خرگوش
که بپرواز برشده ست عقاب.
ناصرخسرو.
تو چو خرگوش چه مشغول شدستی بگیاه
که بسر برْت عقاب است و بگردتو کلاب.
ناصرخسرو.
خرگوشوار دیدم مردم را
خفته دو چشم باز خرد خفته.
ناصرخسرو.
شیر اگردر میان شکار خرگوش خرگوری بیند دست از خرگوش بداردو روی سوی خرگور آرد. (کلیله و دمنه). خرگوش شیر رابحیلت هلاک کرد. (کلیله و دمنه).
شاعران حیض حسد یافته چون خرگوشند
تا ز من شیردل این نکته ٔ عذراشنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 104).
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیردلان
راه تنها شده تا کعبه به تنها بینند.
خاقانی.
گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه سود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
که خرگوش حیض النسا داردو من
پلنگم ز حیض النسا می گریزم.
خاقانی.
ساقی است آهوی سیمین و از آن زرین گاو
خون خرگوش کند آبخور مارانم.
خاقانی.
که خرگوش هرموز را ای شگفت
سگ آن ولایت تواند گرفت.
نظامی.
بوالفضولی چند در حکم قدر
لایق خرگوش آمد گوش خر.
مولوی (مثنوی).
نحس خرگوشی که باشد شیرجو
زیرکی و عقل و چالاکیت کو؟
مولوی (مثنوی).
شیر را خرگوش در زندان نشاند
ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند.
مولوی (مثنوی).
دموج، گام کوتاه زدن خرگوش و بشتاب دویدن. جعمره، گرد آوردن ِ خرگوش ْ خودرا در وقت گزیدن. درص، بچه ٔ خرگوش. ازماع، دویدن خرگوش. خرنق، بچه خرگوش. خُزَر؛ خرگوش نر. اِنفاج، خرگوش را برخیزانیدن. (منتهی الارب). خرگوش حیوان معروف است و در شریعت موسوی نجس محسوب بوده زیرا اگرچه نوشخوار می کند لکن سم چاک نیست. (قاموس کتاب مقدس).
- خواب خرگوشی، خوابی است که یک چشم خفته باز باشد چون حالت خرگوش بوقت خواب:
خواب خرگوشی بدان صوفی فتاد.
مولوی (مثنوی).
- خواب خرگوشی دادن، اغفال کردن. فریب دادن. (یادداشت بخط مؤلف):
آهوچشمی که چشم آهوش
میداد بشیر خواب خرگوش.
نظامی.
- خواب خرگوشی فکندن، اغفال کردن:
بیداری دولتت فکنده
در دیده ٔ خواب خواب خرگوش.
ظهیر فاریابی.
- امثال:
خرگوش هرمز را سگ هرمز گیرد، نظیر:
شغال بیشه ٔ مازندران را
ندرّد جز سگ مازندرانی.
؟
|| کنایه از شرم مرد. (یادداشت بخط مؤلف):
لیکن چه کنم آه که خرگوش فروخت.
سوزنی.
|| بارتنگ. لسان الحمل. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). رجوع به بارتنگ شود. || (اِخ) خرگوش یا خرگوش فلک، همان صورت ارنب است. (یادداشت بخط مؤلف).

خرگوش. [خ َ] (اِخ) نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است. از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف بوده است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عبدالملک «ابوسعید» و «خرجوش » و «خرجوشی » شود.


رومی

رومی. (ص نسبی) منسوب به روم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از شرفنامه ٔ منیری). منسوب به روم و به این معنی اخیر جمع آن روم است. گویند: رجل رومی و قوم روم و لیس بین الواحد و الجمع الا الیاء. (ناظم الاطباء). || ساخت روم:
سکندر بیامد میان دو صف
یکی تیغرومی گرفته به کف.
- رومی کلاه، آنکه کلاه رومی در سر دارد:
وگرنه یکی ترک رومی کلاه
به هند و به چین کی زدی بارگاه.
فردوسی.
- || کلاهی که در روم ساخته شود:
سپهبد بیامد به میدان شاه
ابا جوشن و گرز و رومی کلاه.
فردوسی.
سپهبد بیامد ز نزدیک شاه
کمر خواست و خفتان و رومی کلاه.
فردوسی.
- رومی کمر، که کمر ساخت روم دارد:
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه.
نظامی.
- رومی نورد، کنایه از آراسته و زیبا:
که در باغ این نقش رومی نورد
گل سرخ رویانم از خاک زرد.
نظامی.
|| مردم روم. اهل روم. به مناسبت سفیدی رنگ پوست و آن را شعرا مقابل زنگی آورند به مناسبت سیاهی پوست: یا رومی روم باش یا زنگی زنگ. (یادداشت مؤلف). و مراد از روم غالباً آسیای صغیر است خاصه در دوران حکومتهای اسلامی چنانکه جلال الدین محمد بلخی را به علت اقامت در آنجا رومی گفته اند:
ابا هریکی مرد شاگرد سی
ز رومی و بغدادی و پارسی.
فردوسی.
چو کرسی نهاد از بر چرخ شید
جهان گشت چون روی رومی سپید.
فردوسی.
از پارسی و تازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی وز عبری همه یکسر.
ناصرخسرو.
رومیان چون عرب فروگیرند
قبله ٔ رومیان کنید امروز.
خاقانی.
خلعت اسکندر رومی مگر
در شه هندوستان پوشیده اند.
خاقانی.
- رومی بچگان، کنایه از اشک چشم. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء):
خون گریم از دوهندوی چشم
رومی بچگان روان ببینم.
خاقانی.
- || کنایه از گلهاست. (آنندراج). کنایه از شکوفه و گل است:
ابر از هوا بر گل چکان ماندبه زنگی دایگان
در کام رومی بچگان پستان نور انداخته.
خاقانی (از آنندراج).
- رومی پرست، پرستنده ٔ رومی. مراد فیلسوف هندی است که نظامی داستان مباحثات او را با اسکندر رومی آورده است:
دگر باره هندوی رومی پرست
برآورد پولاد هندی به دست.
(اقبالنامه ص 118).
- رومی رخ، آنکه مانند رومیان روی زیبا دارد. زیباروی:
ز رومی رخ هندوی گوی او
شه رومیان گشته هندوی او.
نظامی.
- رومی سران، کنایه از پهلوانان و سرداران رومی است:
پس پشت ایشان ز رومی سران
زره دار و مردان جنگ آوران.
فردوسی.
- رومی گروه، گروه رومیان. سپاهیان روم:
یکی حمله بردند ازآن سان که کوه
بدرید از آواز رومی گروه.
فردوسی.
- رومی نژاد، رومی نسب. (یادداشت مؤلف):
مبادا که این مرد رومی نژاد
در آن قالب افتد که هرگز مباد.
نظامی.
- ماه رومی، دوازده ماه زیر همان ماههای بابلی است و سریانیان از بابلیان گرفته اند و پیش ما به ماههای رومی مشهور شده است و ظاهراً سبب آن این است که ترکان عثمانی که روم شرقی را متصرف شدند تا امروز هم بعضی همسایگان آنان را رومی گویند و آنان یعنی عثمانیان به جای محرم وصفر و... ماههای قمری عرب، این ماههای شمسی بابلی را در امور یومیه ٔ تواریخ خویش معمول می داشتند و گویاهنوز هم همین گونه است. (یادداشت مؤلف):
دو تشرین و دو کانون و پس آنگه
شباط و آذر و نیسان ایار است
حزیران و تموز و آب و ایلول
نگه دارش که از من یادگار است.
(نصاب الصبیان).
|| خط روم. خط مردم روم:
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی.
فردوسی.
|| زبان مردم روم:
زبانها نه تازی و نه خسروی
نه رومی نه ترکی و نه پهلوی.
فردوسی.
کس فرستاد و خواند زآن بومش
هم به رومی فریفت از رومش.
نظامی.
- رومی خطاب، که به زبان رومی خطاب کند. که به رومی سخن گوید:
خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست
شاه مربعنشین تازی رومی خطاب.
خاقانی.
|| غالباً از این کلمه یونانی و افریقی اراده کنند. (یادداشت مؤلف). || آهنگهایی که از مملکت عثمانی به ایران آمده و اغلب وزن دوضربی دارد. (فرهنگ فارسی معین). || نوعی از جامه. (ناظم الاطباء). جامه ایست. (شرفنامه ٔ منیری). نوعی اطلس:
بیاراستم خانه از نعمت تو
به کاکویی و رومی و خسروانی.
فرخی.
از بخشش تو عالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی.
فرخی.
رومی فرستی اطلس مصری دهی عمامه
ختلی براق ابرش ترکی وشاق احور.
خاقانی.
پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند با قباهای رومی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 333).
- دیبای رومی، حریر رومی. پارچه ٔ ابریشم رومی:
به دیبای رومی بیاراستند
ز گنج مهی جامها خواستند.
فردوسی.
- رومی باف، پارچه ای که در روم بافته باشند:
ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله ٔ میلک و لالایی بی حد و شمار.
نظام قاری.
خطی کان خوانی از مخفی قاری
ز رومی باف مولانا نیابی.
نظام قاری.
- رومی پرند، پرند رومی. ابریشم که در روم بافته شده. (ازیادداشت مؤلف).
- || شمشیر. (یادداشت مؤلف). تیغ رومی. شمشیر ساخت روم.
- رومی پوش، که از پارچه ٔ رومی لباس پوشد. که لباس رومی به تن کند:
دخت سقلاب شاه نسرین نوش
ترک چینی طراز رومی پوش.
نظامی.
- رومی طراز، که زینت و سجاف رومی دارد:
چو از نقش دیبای رومی طراز
سر عیبه زینسان گشایند باز.
نظامی.
- رومی قبا، که جامه ٔ رومی بر تن کند. که جامه ٔ سپید در بردارد:
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج.
نظامی.
- قماش رومی، پارچه ٔ رومی. پارچه ٔ بافت روم:
مدح قماش رومی و حسن ثبات آن
بر طاق جامه خانه ٔ قیصر نوشته اند.
نظام قاری.
|| دشمن. عدو. (یادداشت مؤلف). || شمشیر برنده. (یادداشت مؤلف). || رنگ سرخ. (ناظم الاطباء).اما استوار نمی نماید. || در اصطلاح بنایان سقفی است محدب همانند گنبد. (یادداشت مؤلف).
- طاق رومی، طاق به طول خشت. مقابل طاق ضربی که قطر آن قطر خشت است. (یادداشت مؤلف).
|| کنایه از سفید است:
این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی.
منوچهری.
روز رومی چو شب شود زنگی
گر برونش کنی به سرهنگی.
نظامی.
چون شب و چون روز دورنگی مدار
صورت رومی رخ زنگی مدار.
نظامی.
- رومی و حبش، رومی و زنگی. کنایه از خوشبخت و بدبخت:
اصل آب نطفه اسپید است و خوش
لیک عکس جان رومی و حبش.
مولوی.
- رومی و زنگی، زنگی و رومی. رومی و هندی. کنایه از روز و شب. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از شرفنامه ٔ منیری):
تا پی ازین زنگی و رومی تراست
داغ جهولی و ظلومی تراست.
نظامی.
برین دو رومی و زنگی گر اعتماد کنی
ز روم تا به دم زنگبار بگشاید.
ظهیر فاریابی (از انجمن آرا).
- || سیاه و سفید. (ناظم الاطباء):
رومی و زنگیش چو صبح دورنگ
رزمه ٔ روم داد و بزمه ٔ زنگ.
نظامی.
و رجوع به ترکیب رومی و هندی در ذیل همین ماده شود.
- رومی وش،کنایه از روشن و تابان:
بیا ساقی آن می که رومی وش است
به من ده که طبعم چو زنگی خوش است.
نظامی.
- رومی و هندو، رومی و زنگی. کنایه از روز و شب. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان):
فرمود به خاتون جهان از شب و از روز
دو خادم چالاک لقب رومی و هندو.
خواجه عمید لوبکی (از انجمن آرا).
و رجوع به ترکیب رومی و زنگی در ذیل همین ماده می شود.

رومی. [ی ی] (ع ص، اِ) بادبان کشتی خالی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).


خرگوش ناک

خرگوش ناک. [خ َ] (ص مرکب) جایی که در آن خرگوش بسیار است: ارض مؤرنبه، زمین خرگوش ناک. (یادداشت بخط مؤلف).


خرگوش زدن

خرگوش زدن. [خ َ زَ دَ] (مص مرکب) شکار خرگوش کردن. بشکار خرگوش رفتن. خرگوش شکار کردن. (یادداشت بخط مؤلف).

مترادف و متضاد زبان فارسی

خرگوش

ارنب، دوشان

فارسی به آلمانی

خرگوش

Hase (m), Kaninchen (n)

فرهنگ فارسی هوشیار

رومی

‎ بادبان، شهروند رم (صفت) منسوب به روم (پایتخت ایتالیا) از مردم روم رمی، منسوب به روم (آسیای صغیر) از مردم آسیای صغیر. یا رومی و زنگی روز و شب. یا رومی و هندی روز و شب، نوعی جامه، آهنگهایی که از مملکت عثمانی به ایران آمده و اغلب وزن دو ضربی دارد.

معادل ابجد

خرگوش رومی

1382

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری